|
جمعه 14 مهر 1396برچسب:, :: 20:58 :: نويسنده : mina
My Wedding Day Was Not the Best Day of My LifeHello bees! I got married on Aug. 15. Yay! We had a small, intimate wedding of less than 30 people. Our ceremony was outside in a gazebo along a lake, which was gorgeous, and despite a forecast for storms and rain the weather held up. Dinner followed at our favorite restaurant. We finished the night with drinks with a few friends and family members. Aside from hair snafu (which I fortunately fixed) everything went as planned. But I cannot say it was the best day of my life. DH and I talked about it and he felt the same way. I don’t know if I feel disappointed about that or just surprised. I’m guessing I feel this way because I never expected my wedding day to be the best day ever. I hated wedding planning — I really wanted to live my life without this one event taking over. That’s not to say I didn’t care or wasn’t involved. I don’t know … I guess I just thought this magical feeling would take over on the day and I would get that bride high I feel like everyone else experiences. (Deep down, part of me wonders if we had gone the Vegas route, the plan I originally got so excited over, if I would’ve felt that “best day ever” feeling.) I don’t feel sorry for myself and I really can’t say I wish I had done anything differently. My wedding was just not the best day ever, and i guess I’m looking for a little perspective on that, because I think the wedding industry has convinced us all that your wedding is supposed to be the best day ever. Anyone else feel the same way? ![]()
سه شنبه 17 آذر 1394برچسب:, :: 21:5 :: نويسنده : mina
صداقت یعنی حماقت... و من میخواهم بزرگترین حماقت زندگی ام را بکنم...
![]()
سه شنبه 17 آذر 1394برچسب:, :: 21:3 :: نويسنده : mina
در دنیایی که پسران هوس های خود را... و دختران احساس احمقانه ی خود را ... عشق میخوانند.... من همان ساکت باشم بهتر است! ![]()
سه شنبه 17 آذر 1394برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : mina
از دیگران شکایت نمیکنم بلکه خودم را تغییر میدهم چرا که کفش پوشیدن بهتر از فرش کردن کل دنیاست... ![]()
سه شنبه 17 آذر 1394برچسب:, :: 20:54 :: نويسنده : mina
امممممممم....چقدر خوبه که هستم...چقدر خوبه که خوب هستم چقدر خوبه نفس کشیدن تو این هوای سرد پاییزی چقدر خوبه که خدا هوامو داره چقدر خوبه که داره امتحانم میکنه چقدر خوبه که گاهی ناراحتم...این یعنی یکی اون بالا هست که به یادمه خدا جوووونم دوست دارم...بابت همه ی خوبیایی که درحقم کردی ممنونم ![]()
سه شنبه 6 مرداد 1394برچسب:, :: 19:29 :: نويسنده : mina
בﻟﻢ ﮔــــــــــــﺮﻓﺘــــــــﻪ....!!! ﺑــــــﻪ ﻗבﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺯﻫــــــﺎﯾﯽ ﮐﻪ.. ﺧﻨבﯾבﻡ.... ﻭ ﻫﻤـــﻪ ﺁבﻡ ﻫــــــﺎ ﺭﺍ ﺧﻨــــــــــــﺪﺍﻧﺪﻡ.... ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﺑـــــــــــﻮﺩ ﮐﻪ ﺻــــــــבﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ.... ﮔـــــــــﻮﺵ ﻫﻤــــــــــــﻪ ﺭﻭ ﮐــــــــﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ... ﺍﻣــــــآ حــــآلآ.. ﺻـــــــבﺍﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ.... ﺣﺘﯽ ﺧـــﻮבﻡ ﻫــــــﻢ ﻧـــــﻤﯽ ﺷﻨــــــﻮﻡ.. ... בﻟﻢ ﺑﺎﺭﺍטּ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ... ﺑـــــــــﺎﺭﺍטּ....!!! בﻟﻢ ﺩﺭﯾﺎ ... ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ... ﺩﺭﯾــــــــــــــــــﺎ....!!! בﻟﻢ ... בﻝ ... ﻣﯽ ﺧـــــــــــــﻮﺍﻫﺪ ... ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﻫﺮ בﻟـــــــــے....!! عــــــشـــق تو شوخــــــے زیبایی بود که خـבاوند با قلب مــטּ کرد...!! زیبا بود امّا شوخـــــے بود....!! حالا...... تو بی تقصیری....! خــבای تو هم بی تقصیر است...! من تاواטּ اشتباه خوב را پس میدهم...! تمام این تنهایی تاواטּ....! « جدّی گرفتن آن شوخــــــــے » است...! ک بـــــــے ریا عاشقت شــבم و....! گرفتار عشقــــــــــے یکطرفه....! و اما با رفتنت مــــــטּ مانــבم و....! قلبــــــــــــــــــے شکسته و ذهنـــــــے تا ابــــــــــــــــב دیووانــــــه....!
![]()
شنبه 2 اسفند 1393برچسب:, :: 20:12 :: نويسنده : mina
نه میتونم از این احساس رها شم تا تو تنها شی نه اون اندازه دل دارم ببینم با کسی باشی
ززود تر بیا پیشم کسی که دوستت دارم...!!! ![]()
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, :: 22:42 :: نويسنده : mina
دانم اكنون از آن خانه دور ![]()
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, :: 22:41 :: نويسنده : mina
در انتظار خوابم و صد افسوس فروغ ![]()
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, :: 22:39 :: نويسنده : mina
نمي دانم چه مي خواهم خدا يا ![]()
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, :: 22:38 :: نويسنده : mina
از بيم و اميد عشق رنجورم فروغ ![]()
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, :: 22:34 :: نويسنده : mina
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﺩﻭستش ﺩﺍﺭﯼ, ![]()
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, :: 22:33 :: نويسنده : mina
ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ، ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺵ ﭼﯿﺴﺖ ... ![]()
شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : mina
ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﻨﺰ ﺳﯿﺎﻩ !
ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﭘﺮ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﺟﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﻗﺎﻣﺘﺶ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﺮﻓﯽ ﺟز ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ گل ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺟﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ … ﻫﺰﺍﺭ ﮐﺎﺩﻭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﭘﯿﺸﮑﺶ … ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺖ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺤﮑﻢ … ﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ … ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ … ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ … ![]()
شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 20:22 :: نويسنده : mina
می گویند یک روزی هست
كه چرتكه بدست مي گيرند و حساب و كتاب مي كنند…و آن روز تو بايد تاوان آنچه با من كردي را پس بدهي!!! فقط نمي دانم…
تاوان آن موقع تو
به چه درد من مي خورد...!؟؟؟؟
![]()
شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 20:20 :: نويسنده : mina
هــے غـَریبــﮧ زَحمـَت ِ تــاج عـَروس رآ نــَکش ![]()
شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : mina
هی رفیق... او که در اغوش توست... ارزوی من بود... خوش به حالت... ![]()
شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 20:18 :: نويسنده : mina
احتـــرامــــ بﮧ ب؏ضےــﺂ مستـפـبـــ هـــم כּـےـس چــﮧ بړســﮧ بــﮧ واجبـــ
![]() ![]()
شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 20:17 :: نويسنده : mina
مرا ببر ![]()
شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 20:17 :: نويسنده : mina
בﻟﻢ ﮔــــــــــــﺮﻓﺘــــــــﻪ....!!! ![]()
شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 20:16 :: نويسنده : mina
بــﻪ ﺟـﺎﯾــﯽ ﺭﺳـﯿـﺪﻡ ﮐـﻪ ﺩﯾـﮕـﻪ ﺧـﯿـﻠـﯽ ![]()
شنبه 13 دی 1393برچسب:, :: 20:14 :: نويسنده : mina
بـاور کـن مــن هـرگز لــایـق دوسـتت دارم هـای تــو نـبودم ![]()
جمعه 7 آذر 1393برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : mina
او شراب بوسه می خواهد ز من ![]()
جمعه 7 آذر 1393برچسب:, :: 18:52 :: نويسنده : mina
این چه عشقی است که در دل دارم ![]()
جمعه 7 آذر 1393برچسب:, :: 18:51 :: نويسنده : mina
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسید در بهـــــاری روشن از امــواج نـــور ![]()
جمعه 7 آذر 1393برچسب:, :: 18:48 :: نويسنده : mina
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایهء سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها، ز ابرها، بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره می کشانی ام فراتر از ستاره می نشانی ام نگاه کن من از ستاره سوختم لبالب از ستارگان تب شدم چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما به این کبود غرفه های آسمان کنون به گوش من دوباره می رسد صدای تو صدای بال برفی فرشتگان نگاه کن که من کجا رسیده ام به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها مرا بشوی با شراب موجها مرا بپیچ در حریر بوسه ات مرا بخواه در شبان دیرپا مرا دگر رها مکن مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما چگونه قطره قطره آب می شود صراحی دیدگان من به لای لای گرم تو لبالب از شراب خواب می شود نگاه کن تو میدمی و آفتاب می شود ![]()
سه شنبه 15 مهر 1393برچسب:, :: 21:7 :: نويسنده : mina
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق ، از این دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟ ![]()
سه شنبه 15 مهر 1393برچسب:, :: 20:32 :: نويسنده : mina
میروم تا در آغوش خاک قرار بگیرم و تمام خاطراتمان را به خاک بسپارم
چون دیگر بعد تو پناهی بهتر از آغوش خاک ندارم ... ![]()
سه شنبه 15 مهر 1393برچسب:, :: 20:30 :: نويسنده : mina
درنگاهت چیزی است که نمیدانم چیست ؟
![]() ![]() |